زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

مهد کودک خونه مامانی

گفتم که خدا به ما سه تا نی نی هم زمان داد روی سه ماه حالا هم اول مهر شده و مدرسه ها و دانشگاهها باز شدن زن دایی مصطفی باید بره دانشگاه خاله ساره باید بره مدرسه چون دبیره بچه ها هم که هنوز کوچیکن و هیچ مهد کودکی اونهارو قبول نمیکنه برای همین خونه مامانی شده مهد کودک ولی خدا رو شکر من جاییی نباید میرفتم چون اگه زهرا سادات هم هر روز به این جمع میپیوست خدا میدونه چه بل بشویی بود ولی یه روز که نه زن دایی بوده نه خاله ساره یه اتفاق جالب میوفته و اون این بوده که هم حامد وهم پارسا هر دو شون از خواب بیدار میشسن و داد وقال راه میندازن مامانی بیچاره هم بین این دوتا میمونه که چکار کنه زنگ میزنه خونه همسایه و میگه اگه کاری ندارین بیایین اینجا و یکی لز ب...
24 شهريور 1390

در کوچه پس کوچه های خاطرات یک سالگی

خواست گاری دایی علی یکی از بیاد ماندنی ترین خواستگاری های دنیا از اونجایی که خدا یه دفعه سه تا نی نی شیطون بلا توی خانواده ما مرهمت فرموده بود که خودش برای همیشه حفظشون کنه شب بعد از اینکه همه توی خونه مامانی گرد هم امدیم که به این مجلس امر خیر بریم من که مامان زهرا باشم رفتم زیر اب پاهای زهرا رو بشورم و اونو اماده کنم از اونجایی که نمیدونستم اب اینقد داغه پای بچه رو کردم زیر اب و چشمتون روز بد نبینه داد بچه هوا رفت همینکه دست زیر اب کردم دیدم اب داغ داغه خوب بالاخره رفتیم ولی چه رفتنی زهرا سادات نیم ساعت بیشتر ساکت نبود و طبق معمول مراسم تاب دادن خانم خانمها اغاز شد مامانی که مادر شوهر بود و من که خواهر شوهر بودم توی اتاق عروس خانم ا...
24 شهريور 1390

در کوچه پس کوچه های خاطرات یک سالگی

رمضان 89 جاتون خالی یه ماه رمضونی بود بیا وببین از اونجایی که توی این ماه بساط مهمونی رفتن جوره ما هم مثل همه خونواده ها میخواستیم وی این مهمونی ها بریم و چشمتون روز بد نبینه مگه این زهرا سادات گذاشت ما یه لقمه نون از گلومون درست پایین بره هنوز نیم ساعت نگذشته بود دادش می رفت هوا ما هم خیلی زود کاسه کوزمون رو جمع میکردیم و از صاحب خانه خداحافظی میکردیم و زود میومدیم خونه حالا مگه دله خوشحالمون میگذاشت تا آخر ماه رمضون همین کارمون بود ما هم کوتاه نمیومدیم که جایی نریم و دست روی دلمون بگذاریم با همه این مکافات بازم میرفتیم ...
24 شهريور 1390

پیدایش اولین دندان

این روزها زهرا سادات داره خیلی اذیت میکنه و هی گریه میکنه همه میگن داره اولین دندون شیریش در میاد تازه خیلی ها میگن خیلی هم دیر شده آخه زهرا سادات دیگه ده ماهش تموم شده که تازه داره دندون در میاره چون پسر دایی حامد نه ماهگی دندون در آورد بیچاره بچم آخه دکتر میگه خیلی سخت دندونه وشاید زمینه ارثی داشته باشه برا همین باید خوب تقویتش کنی  سوپ قلم بهش بدی قطره ویتامین آ.د  وخیلی چیزهای مقوی دیگه . امروز 12 اردیبهشته وای خدای من اومدم به زهرا آب بدم دیدم لبه لیوان میخوره به دندونش صدا میده چقد بامزه بود اینقده خوشحال شدم کلی کیف کردم آخه بچم خیلی اذیت شد تا این اولین دندونش رو در آورد خدا رو شکر انشاالله بتونه خوب ازش مراقبت کنه و این ه...
10 شهريور 1390
1