مهد کودک خونه مامانی
گفتم که خدا به ما سه تا نی نی هم زمان داد روی سه ماه حالا هم اول مهر شده و مدرسه ها و دانشگاهها باز شدن زن دایی مصطفی باید بره دانشگاه خاله ساره باید بره مدرسه چون دبیره بچه ها هم که هنوز کوچیکن و هیچ مهد کودکی اونهارو قبول نمیکنه برای همین خونه مامانی شده مهد کودک ولی خدا رو شکر من جاییی نباید میرفتم چون اگه زهرا سادات هم هر روز به این جمع میپیوست خدا میدونه چه بل بشویی بود ولی یه روز که نه زن دایی بوده نه خاله ساره یه اتفاق جالب میوفته و اون این بوده که هم حامد وهم پارسا هر دو شون از خواب بیدار میشسن و داد وقال راه میندازن مامانی بیچاره هم بین این دوتا میمونه که چکار کنه زنگ میزنه خونه همسایه و میگه اگه کاری ندارین بیایین اینجا و یکی لز ب...
نویسنده :
مامان حمیده
15:23